محمد مختاری | از آن نیمه Podcast Por  arte de portada

محمد مختاری | از آن نیمه

محمد مختاری | از آن نیمه

Escúchala gratis

Ver detalles del espectáculo

Acerca de esta escucha

▨ نام شعر: از آن نیمه▨ شاعر: محمد مختاری▨ با صدای: محمد مختاری▨ پالایش و تنظیم: شهروز_____________باید درست نیمه‌ی شب باشد آنجا که چشم می‌بندد او در نمکاکنون که چشم می‌گشایم اینجا در برفی که از صبح افقی باریده‌استخوابی که دیده می‌شود آن سوی زمین در این سو قطارم را می‌بردو همهمه سرم را انباشته است.کی می‌رسد؟چگونه پایان خواهد یافتاین خط که بین دو حاشیه کشیده می‌شود؟و این زن ِ شکسته که سمت چپم نشستهمی‌بافد یکریز رج‌هایش راو میله‌ها و انگشتانش زیر و رو می‌شوند در نمک و برف.سر برمی‌گردانم تا ایستگاه که پیشوازی یا بدرقه‌ای نداردرویای وقت را تکه‌های جنگل ِ ناآشنا سوراخ‌سوراخ کرده‌استجسم ِسپید که نی یا نیزه‌ای گُله به گُله پوستش را کنده باشدتابیده است وسوسه در ذهن و ناگزیر روانم در خوابی که دیده می‌شود آن سوو دوره‌ی رویا را دستی می‌چیند با مقراضهرچند وقتی چشم برهم می‌نهمدر صفحه‌ی سپید می‌بینم مژگان اوست که بر هم قرار گرفته‌ستمی‌تابدخواباز ته ِ دریاچه‌های منجمدو باد می‌سوزاند صورتش را هرگاه از نمک بیرون می‌زند تا بیامیزد با کودکانی که سطح ِ یخ را بهانه‌ی جشن و بازی کرده‌اندرقصی که بازمی‌گردد تا عمق ِ بلور تا شب ِ آن سوآن پیکره چگونه برون مانده است و زل زده است و دعوت می‌کند؟انگار هرچه گم شده است آنجا در خاکاینجا برون می‌آید از یخو شاهد زمین استاین صورت تکیده‌ی شفافبا گوشواره‌ای که هنوز برق می‌زند و زخم گوشه‌ی دهانش را می‌تاباندکه قدمت جیغش را در تنهایی معین می‌داردو سرنوشتی را برش می‌زند تا این مسافر که هیچ‌کس صدایش را نمی‌شنود در خوابی که دیده می‌شود آن سوباید درنگ می‌کردم وقتی لب‌هایم کرخت می‌شدسرمای تازه بازوی راستم را نیز اذیت می‌کندشاید سپیدی ِ بی‌آرام رامم کرده استانگار چیزی دارد یخ می‌زند یا نمک می‌شود دوبارهاینجا نگاه ِ هیچ‌کس روشن نیستباید برای دیدار همچنان چشمان قدیمی‌ام را حفظ کنمو بازگردم رویا را تا آنجا که باید کم‌کم پایان پذیردوهم ِسپید در تن می‌دودو سبزی ِ سیاه از رگه‌ها گاهی رد می‌شودانبوهی نگاهی که ناگهان هجوم آورده ست دیدن را هولناک کرده‌است و وسوسه ی دیدن را افزوده استدر این زمین که از هر جایش سر برکرده است بلوط ِسپید یا مومیایییا صورتی دل ـ یخیا پیکره‌ای دل ـ نمکو چشم را می‌کِشاند تا تبدیل کندو این زن ِ شکسته که می‌بافد خود را یکنواخت تنها روبه‌رویش را می‌نگردمی‌بیند آیا هرگز مقابلش را؟ می‌تواند اصلا ببیند؟بیرون پنجره نگاهی‌ست که تاریکی ِ سحرگاهش را به روشنای این عصر کشانده‌استمی‌تابد خود را بر دست راستم که کم‌کم کرخت می‌شودهمچون نوشتنم از راست که سایه‌اش بر کاغذ دارد آرام می‌گیردباید چقدر می‌نوشتم تا چشمم بیارمد؟باید چقدر چشم می‌گشودم، تا چشم گشاید او دوباره؟و این زن ِ شکسته که اکنون به شیشه چسبیده است...پلکم به هم می‌آید و دستم فرو می‌ماند در نقطه‌ی هنوزو برف حتما باز هم افقی می‌بارددر شیشه‌ی قطار که اکنون تاریک است.▨محمد مختاریمونترال - تورنتو ، آذر و دی ماه ۱۳۷۴ از مجموعه شعر وزن دنیا صفحه‌ی ۸۳______________________این خوانش در تاریخ ۱۸ فروردین ماه ۱۳۷۷ انجام شده؛ یعنی ۹ ماه پیش از قتل دردناک او Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Todavía no hay opiniones