
شب ۱۱۵- حکایت ملکنعمان و فرزندانش
No se pudo agregar al carrito
Add to Cart failed.
Error al Agregar a Lista de Deseos.
Error al eliminar de la lista de deseos.
Error al añadir a tu biblioteca
Error al seguir el podcast
Error al dejar de seguir el podcast
-
Narrado por:
-
De:
Acerca de esta escucha
در همان کوچه بدان مصطبه بنشستم که ناگاه منظره گشوده شد و آن حوروش خندان خندان سر از منظره به در آورد. به دستی آیینه و کیسه و غربالی پر از خوشۀ سبز و به دست دیگر قندیلی داشت.
از شب ۴۵ به قصۀ ملکنعمان و خاندان پرحاشیهاش رسیدیم. در میانۀ داستان یعنی در شب ۱۰۷، شروع کردند به گفتن قصهای برای تفریح خاطر ضوءالمکان. قصه راجع به شاهزادهای دردانه به نام تاجالملوک بود که در جادهای به جوانی عاشقپیشه و بدحال برخورد به نام عزیز که پارچهای نفیس و عجیب و آهونشان داشت و مجبورش کرد که قصۀ زندگیاش را بگوید. عزیز گفت که علیرغم عهد و پیمان ازدواج با دخترعمویش، عزیزه، عاشق دختری غریبه و رازآمیز شد، اما عزیزۀ مهربان به او کمک کرد تا به وصال معشوقش برسد. ادامۀ ماجرا را در شب ۱۱۵ بشنویم.
بعضی واژههای دشوار شب ۱۱۵:
استهزا: تمسخر
قندیل: چراغدان
مترنم: ترانهگو، زمزمهکنان
قبه: ساختمانی که سقفش گرد باشد، چهارطاقی
خوان: سفره، میز کوتاه پذیرایی
طاس: کاسه
قدح: پیاله
طَبَق: سینی
▪️قصهخوان: فاطمه سالاروند
▪️ضمایم و تعلیقات: علیرضا فتاح
▪️نگارگر: حمید قدسی (استودیو سواد)
▪️رژیسور: فاطمه مهربان
▪️طرح و تهیه: امید مهدینژاد
▪️تهیهشده در: استودیو سهنقطه
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.